به نام بزرگیش به نام یکتا پروردگارهستی
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد ان محمد رسول الله
اشهد ان علی ولی الله
سحر ادم را به همه جا می برد
ناخوداگاه اما سریع..از آغاز یک رویا تا به خاکسپاری یک اشتباه، زندگیام عجیب بوده
وناخواسته از ابتدایش تا به کنون ...چه به آغاز بنگری ،چه به پایان و چه به توالی عمری
که گذشته و دارد می گذرد...تمامیش که نه اما خیلی از روالهایش تدبیر مدبر بوده و من
در این تدبیر بی تقصیر...راضیام از آنچه شاید همگان زندگی بنامندش و من روال یک زوال
نامیدمش اما هماره شکر گذار و سر به نشانه تعظیم فروگذار...لحظات شاد بسیار داشتهام و نشاط در زندگیام بسیار جاری و ساری اما بسیار بوده و هست مصائبی که نه از سوی خداوندی و
برای آزمایش که از سوی خوداوندی و برای سلب آسایش برایم پیش آمده و پیش ...که باز هم
راضی ام که اگر همه اینها نبود، بود ونبودم نابود میشد..
25 خزان را پشت سر گذاشتهام و نمیدانم که چند خزان دیگر را برای ریختن برگهایم فرصت دارم...همیشه شمارش
پاییز را بیشتر دوست داشتهام چرا که هر سال که میگذرد احساس میکنم برگهایم کمتر
میشوندو من به مرگ نزدیکتر...
طلب وبدهیام هم از دار
دنیا یک کتاب بوف کور است که دلم نیامد به صاحبش برگردانم..(رضا موسوی)..یادم
نمیاید به دیگران بدهی داشته باشم که البته به خدا بدهکارم..نمیدانم چطور میشود
بدهی یک عمر را به خدا برگردانم..که خدا غفار است و رحیم و آمرزنده..
دروغ زیاد نگفتم و اگر
گفتم به ضرر کسی نگفتهام که ناراحت باشم هر چه گفتهام برای صلاح بوده و
مصلحت...اما غیبت کردهام...غیبت کسانی را گفتهام که بارها برایم ریسمانها بستهاند از زمین به آسمان ...بلی غیبت کردهام غیبت کسانی که برایم پل ها ساختهاند و
در نیمه راه پل مرا به پایین پرت کردهاند...غیبت کسانم که برایم مهم بودهاند و نمیتوانستم بررویشان
بیارم...بخواهید...بخواهید شفاعت مرا از آنان که دوستانم بودهاند و همه زندگیم بودند و بخواهید شفاعتام را از
پدرم از مادرم از نزدیکانم...من همه را همه همه همه را بخشیدهام نه به خاطر
خودشان که به خاطر خودم...که آدم مغروریم...که ادم وابسته مغروریم...که ادم
دلباخته وابسته مغروریم...از آنان هم بخواهید ببخشایند و آن هم نه به خاطر من که
به خاطر خودشان...
به مادرم بگویید بیقراری
نکند که من بیقرار میشوم...بگویید به آسایش رسید...سالها در پی این لحظه دوید و رسید به معبودش به
معشوقش...که هرچند عابد و عاشق سست عنصری بودهام او معبود و معشوق ....بگویید
برود برود به ..برود به هرجا که دل
خوش است و بداند دل من خوش است با دلخوشی او....و مدیونم به مادرم...
پدرم ادم بزرگی
است...بوده و هست و خواهد بود(کور شود هر آنکه نتواند دید)...به او بگویید که
نگذارد لحظهایی از این بزرگی و بزگ منشیاش در غیاب من کم شود...او توان همهچی
را دارد و می تواند...فقط بگویید اگر خواست کاری بکند خوابگاهی بسازد برای بچه های
دانشگاه که بدبخت ترین افراد هستند...و مدیونم به پدرم....
و برادرم که او همه لحظات
شیرین زندگی کودکانهام را مدیون
اویم...بگویید زرافه را دوس داشت...بگویید....
و دوستانم که مدیونم به
همشان..
مرا در آرمگاه خانوادگیمان دفن کنید...که اقوام به کمکم بیایند و
راه رسم فرم پر کردن را به من سریعتر یاد بدهند و من کارهایم سریعتر پیش برود...
پ.ن:میگن که صدای آدم تو این عالم واسه همیشه میمونه صدای حسین(ع) رو اگه نشه از دستههای حسینی شنید از کیلومترها اونورتر تو غزه از بچههایی که کشته میشن میشه شنید.
پ.ن:تو گودرم نوشته بودم.