از عید و عید دیدینی و اینا کلا دو ساعت اولش که میریم خونه مادربزگم و بعدشم خونه خاله و دائی خوشم میاد بقیش واسم رقت باره.یعنی یه جورایی حس میکنم که دارن به زور اجبار میکنن که این مراسمو اجرا کنی که مثلا فولان فامیلی که دوس نداری ریختشو ببینی و هیچ نقطه اشتراکی باهش نداری رو ببینی و بعدشم یه سری تحلیل تخیلی برات ارائه بده که اگه یه دو زار قبلا سر فامیل بودن حرفاشو قبول داشتی دیگه همون دو زارشم بزاری در کوزه. یه سری دوست دارم که جای عید دیدنی دوس دارم برم خونه اونا بشینیم باهم بگیم و بخندیم از ته دل.حیف که نمیشه.دوست خوب کسیه که تورو بتونه از ته دل بخندونت:)
دوستای خوبم عیدتون مبارک:*