از عید و عید دیدینی و اینا کلا دو ساعت اولش که میریم خونه مادربزگم و بعدشم خونه خاله و دائی خوشم میاد بقیش واسم رقت باره.یعنی یه جورایی حس میکنم که دارن به زور اجبار میکنن که این مراسمو اجرا کنی که مثلا فولان فامیلی که دوس نداری ریختشو ببینی و هیچ نقطه اشتراکی باهش نداری رو ببینی و بعدشم یه سری تحلیل تخیلی برات ارائه بده که اگه یه دو زار قبلا سر فامیل بودن حرفاشو قبول داشتی دیگه همون دو زارشم بزاری در کوزه. یه سری دوست دارم که جای عید دیدنی دوس دارم برم خونه اونا بشینیم باهم بگیم و بخندیم از ته دل.حیف که نمیشه.دوست خوب کسیه که تورو بتونه از ته دل بخندونت:)
دوستای خوبم عیدتون مبارک:*
وختی حالت خرابه، وختی داغونی میخوای چنگ بندازی به یه چیزی که حالتو خوب کنه.تو رو ورداره ببره از اینجا.جدات کنه از ابتدای واقعیت تا انتهای خیال و توهم. نباشی...نبینی..حس نکنی.فرای زمان باشی و فرای مکان.بری تا خود مرگ بری تا خود ابدیت.بکنی از این همه تعلقات و خلاص. گاهی بعضی دردها درد نیستن، زندگیتن.باید این دردها رو زندگی کنی.

زور نزن!

کوچیک که باشی واسه اینکه نشون بدی بزرگی باید تظاهر کنی،باید بتونی با دروغ خودتو بکشی بالا. کوچیک که باشی باید برای نمایش بزرگیت علاوه بر همه به خودت دروغ بگی. اولین چیزی که تو رو داغون میکنه همین دروغاییس که به خودت میگی. برای بزرگ شدن اولین چیزی که نیاز داری کنار گذاشتن حسودیه!اولین قدمش هم اینه که تنها بری سراغ نقاط مثبت فردی که بهش حسودی میکنی و بتونی  تحسینش کنی. زور الکی برای بزرگ شدن تا وختی که نتونی نقاط مثبت ادم ها رو ببینی بی فایدس.بی خود زور نزن!
بین تمام کسایی که به جای بزرگی رسیدن این روحیه رو دیدم که علاوه بر ذهن خوب ،از روح بزرگی بهره می برند.

پ.ن: توئی که با چند ده فالوعر به خود غره میشی!اگه جای یکی مثه ا.ن بودی که هچ!