حرمان

بیرون از آدم،دنیایی وجود ندارد. افسوس. مطمئن باش اگر بیرون از آدم دنیایی وجود داشت، من یک لحظه سرجا بند نبودم واین‌قدر دور دنیا می‌چرخیدم که جاده کم بیاید و به جای این‌که غر بزنم و سرت را ببرم‌، به حالت غبطه می‌خوردم. دشمنت می‌شدم که چرا تو جوانی و من نیستم و چرا چشمان تو چیرهایی می‌بیند که چشمان من نمی‌بینند. اما دنیا بیرون از آدم نیست. بیرون از آدم، دنیایی نیست. اینهمه گل و بوته که اینجا میبینی،این همه رز،حنا، شمشاد و گلابی این‌ها در فکر من زنده‌اند. بشر دنیا را در خود می‌بیند و نمی‌تواند از خودش بیرون برود به همین دلیل است که انسان در واقع از تنهایی نمی‌ترسد. البته انسان هرچه از سنش می‌گذرد،تنهاتر می‌شود اما در واقع اصلا برایش اهمیتی ندارد که تنها بشود یا نشود. 

حرمان، یاسمینا رضا، ترجمه داود دهقان


هیچ نظری موجود نیست: