به‌سلامتی اون روزگاری، که روزگارش گذشته دیگه‌

حس اون پیرزن/پیرمردی که بعد یکم پیاده‌روی بدون اینکه خسته شن کنار طاقچه‌ایی،سه کنج خونه‌ایی می‌شنین و

 خیره می‌شن به گذشته! به آدمای رفته! به دنبال یه نقطه در گذشته

 برای امید به آینده.


پ.ن1:یه بار پدر منو برد تو یه خیابونی که پدر بزرگم قبلا توش کاسبی می‌کرده. گفت غیر یکیشون همشون مردن! یه راسته‌ی بازار فقط یکی زنده بود. بقیه رفته بودن.

پ.ن2:تیتر از حسین نوروزی

هیچ نظری موجود نیست: