بهش میگفتیم بیبی. مادربزرگ مادرم بود. عین شلوار فاستونی بود.به همان اندازه چروک بعد از شستو شو که به همان میزان فاستونیوار قبل از شستوشو، در لباسشویی زمان چروک شده بود. چشمهایی که به هنگام گرمابه رفتنش ساعتی به انتظار دیدنش صف میکشیدن تا دختر یکی یک دانه خاندان دانش رو به نظاره بنیشینن، دیگر سالها بود که از برق افتاده بودند.
یک جا بند نمیشد، صوتی بود که با حرکت بر روی ساز زندگی نواخته میشد و با سکون میمرد. بند شدن را بند انداخته بود. با آن سن و سال پیاده سوی هر اولادش میرفت، اولادانی که خود نوهها داشتند.
فیلمی که ما از زندگیش میدیدم تصویری بود از زنی که بر روی یک خط صاف حرکت میکند و پلان هم عوض نمیشد، گویی بر روی تردمیلی حرکت میکند که در قاب تصویر دوربین نیست و فقط تصویر حرکت زن به نمایش گذارده شده بود.
توی زندگیاش یک بار پلان عوض شد. از پس زمینه موتوری وارد صحنه شد. پایش شکست. او را گریز از ایستادن بود! پای شکسته مانع میشد اما او این منع را ناگزیر کرد وخود را گریز داد.
دوربین از بالا به صورت زوم این روی پای شکسته میرود و آهسته آهسته زوم اوت میکند پیرزن بست ایمنی تردمیلش افتاده بود و در زمان متوقف شده بود.
صحنه آخر یک لانگ شات از پیرزنه در حالیکه سالم ایستاده و با خوشحالی به چیزی خیره نگاه میکند. ابدیت نامحدود
یک جا بند نمیشد، صوتی بود که با حرکت بر روی ساز زندگی نواخته میشد و با سکون میمرد. بند شدن را بند انداخته بود. با آن سن و سال پیاده سوی هر اولادش میرفت، اولادانی که خود نوهها داشتند.
فیلمی که ما از زندگیش میدیدم تصویری بود از زنی که بر روی یک خط صاف حرکت میکند و پلان هم عوض نمیشد، گویی بر روی تردمیلی حرکت میکند که در قاب تصویر دوربین نیست و فقط تصویر حرکت زن به نمایش گذارده شده بود.
توی زندگیاش یک بار پلان عوض شد. از پس زمینه موتوری وارد صحنه شد. پایش شکست. او را گریز از ایستادن بود! پای شکسته مانع میشد اما او این منع را ناگزیر کرد وخود را گریز داد.
دوربین از بالا به صورت زوم این روی پای شکسته میرود و آهسته آهسته زوم اوت میکند پیرزن بست ایمنی تردمیلش افتاده بود و در زمان متوقف شده بود.
صحنه آخر یک لانگ شات از پیرزنه در حالیکه سالم ایستاده و با خوشحالی به چیزی خیره نگاه میکند. ابدیت نامحدود