آینده دلاری

خیره شدم به مانیتور...کز کردم یه گوشه و به آینده ام  نگاه میکنم..آینده ایی که دیگر در دست من نیست..وقیمتی که هر لحظه به میزانش افزوده میشد...یا هر لحظه از میزانش کاسته میشد
ساعتای تنهایی میشینم با خودم هی خیال بافی میکنم..هی فک میکنم ..این اگه اونجور میشد اون اگه اینجور میشد چی میشد...بد میگم اخه تو رو سن نه نه...گلشیفته هم از اون موضوع ها بود که اخرش گفتم تو رو سن نه نه..ینی از همون اولش هم میدونستم میرسم به نتیجه گیری همیشگیم..به اینکه یه موضع کلا خنثی بگیرم نسبت به این قضیه و واسم خیلی مهم نباشه...همه بدبختیای ما از جایی شروع میشه که یکیو بت میکنیم و واسه خودمون بزرگش میکنیم...یکم که بیش از اندازه تو نظرمون بزرگ بشه اونجاس که اولین کسی که ضربه میخوره خود ادمه...ادما رو تا یه حدی باید بشون بها داد و دوسشون داشت بیش تر از اون دیگه حماقته...حماقتی که اولین کسی که توش میمونه خود ادمه...ادم باید مرزای خودشو برای خودش نیگه داره


پ.ن:از پلاس اومدم بیرون..بیخود دلم خوش بود که یه گودره دیگه میتونه باشه...نشد متوعسفانه