چن وقت پیش یک عمل روی مغز خانم جان انجام دادند، طوریکه بعد عمل به هیچ وجه نمیتونس سرپا وایسه و تماما در تختخواب باید میموند. حالا با این وضعیت دو روز بعد از عملش برداشت گفت هفته بعد بریم مسافرت! خوبه! قبل مسافرت نمیدونم پیش کدوم فالگیر و رمالی رفته بود که همچین تجویزی رو بهش داده بودن و گفته بودن بخت دخترت توی مسافرت وامیشه! خلاصه با ریش گرو گذاشتن شوهر خانمجان در گروی اینکه میبرمت خارجه! قضیه ختم به خیر شد و قبول کرد تابستون برن مسافرت!خارجه!
از فردای اون روز خانم جان هرجا مینشست میپرسید، البته نمیتونس بشینه دراز کشیده میپرسید کجا بریم؟ قیمتا چطوره؟ کجا ارزونه! از نمکی محله که از دروازه شمرون اونورتر نرفته بود تا دکتر جراحش که سالی 7-8 بار مسافرت خارجه داشت به هرکی میرسید همینو میپرسید تا اینکه بعد یک تحقیق واقعا نفس گیر به نتیجه رسیدن که برن تاجیکستان! یعنی من خب وقتی شنیدم جا نخوردم اما همین که دلیل خانمجان و مدت زمونی که قراره بمونن رو شنیدم جامو درسته قورت دادم. خانمجان میگفت که قیمته یک تلویزیون 48 اینچی که اینجا یک و نیم میلیون بود (البته زمانی که ریال با ارزن برابری میکرد نه الان که ریالتون ارزونیتون ارزن نمیدیم بهتون) اونجا 200 تومنه! آخه 200 تومن؟ میریم یک ماه! میمونیم برمیگردیم میگن اقامت شبی 10 هزار تومنه! تو دوره زمونهایه که با این قیمت طویله هم به 4 نفر نمیدن میخواستن برن با این قیمت خونه اجاره کنن! من فک کنم همان اندک عقل خانمجان رو در طی این عمله برداشتن و جاش کلا یه دونه سیم گذاشتن که گوشاش سرجاش بمونه!
تو تابستون شوهر خانم جان که دست کمی از خود خانمجان نداشت رفت سراغ بلیط! یه ویزای 6 ماهه گرفتن با یک بلیط دو طرفه 6 ماهه! خانم جان گفته بود شاید خوشمون اومد بیشتر موندیم!!!!قرار بود همونور بلیط برگشتشونو اکی کنن برگردن! با این تفسیر که اونجا همهچی حساب کتاب داره، هروقت خواستیم برگردیم، دوساعت بعدش ایرانیم!
از بدو ورود و دو سه روز اولشون بیاطلاع بودیم که روز سوم زنگ زدن و گفتن این خونهایی که ما گرفتیم اصلا برق نداره و اینقد همهچی گرونه که هیچی نمیتونیم بخوریم! نون و لوبیا میخوریم! یه کاری بکنید ما برگردیم! تا یک ماهه دیگه بلیط نیست!!! قرار شد فرداش بهمون خبر بدن و یه خاکی بریزیم تو سرمون! که باز تا سه روز بیخبر بودیم ازشون! تا روز ششم فهمیدیم که از دختر خانمجان خواسگاری شده! تو تاجیکستان و پسره افغان! اقا من مشکلی با افغانیها و هیچ قوم وبنی بشری ندارم! اما آخه آدم به همسایش نمیتونه اعتماد کنه ، بعد بری تو تاجیکستان و یک پسر افغانی از دخترت خواسگاری کنه و توام به شک بیفتی قبول کنی یا نه!!! خو ادم نیاز به اره پیدا میکنه البته برای بریدن شاخهای رویسرش! هیچی قضیه جدی شد! واقعا میخواستن دخترشونو بدن به پسره، فک میکردن بخت دخترشون با تفاسیر اون فالگیره داره باز میشه. از نصیحت کردن به استیصال رسیدیم و از پسره پرسیدیم که گفتن کارش نفته! چاهه نفت داره! وقتی باهشون حرف میزدی با ذوق بهت میگفتن که وووی فک کن طرف چاهه نفت داره! یعنی من اون روزا بهمون اتصال سیمی که گفتم فک میکنم، جای عقل توی ذهن خانمجان گذاشتن هم شک کردم! آخه یه تیکه سیم هم خیلی عاقلتر از این حرفاس! ما که حریفشون نشدیم شماره دادن، شماره گرفتن تا پسره بیاد ایران خواستگاری! آقا ما ذهنمون به هرسمتی رفت! نکنه قاچاقچی کلیه باشه طرف! نکنه واسه حمل مواد میخواد! خلاصه هرچی که بود و پسره هرکارهایی بود عقل به خرج داد نیومد. هنوز هم بعد 3 ماه(اوایل تیر رفتن)گاهی میگه واسه دخترم خواسگار فرنگی اومد قبولش نکردیم.
از فردای اون روز خانم جان هرجا مینشست میپرسید، البته نمیتونس بشینه دراز کشیده میپرسید کجا بریم؟ قیمتا چطوره؟ کجا ارزونه! از نمکی محله که از دروازه شمرون اونورتر نرفته بود تا دکتر جراحش که سالی 7-8 بار مسافرت خارجه داشت به هرکی میرسید همینو میپرسید تا اینکه بعد یک تحقیق واقعا نفس گیر به نتیجه رسیدن که برن تاجیکستان! یعنی من خب وقتی شنیدم جا نخوردم اما همین که دلیل خانمجان و مدت زمونی که قراره بمونن رو شنیدم جامو درسته قورت دادم. خانمجان میگفت که قیمته یک تلویزیون 48 اینچی که اینجا یک و نیم میلیون بود (البته زمانی که ریال با ارزن برابری میکرد نه الان که ریالتون ارزونیتون ارزن نمیدیم بهتون) اونجا 200 تومنه! آخه 200 تومن؟ میریم یک ماه! میمونیم برمیگردیم میگن اقامت شبی 10 هزار تومنه! تو دوره زمونهایه که با این قیمت طویله هم به 4 نفر نمیدن میخواستن برن با این قیمت خونه اجاره کنن! من فک کنم همان اندک عقل خانمجان رو در طی این عمله برداشتن و جاش کلا یه دونه سیم گذاشتن که گوشاش سرجاش بمونه!
تو تابستون شوهر خانم جان که دست کمی از خود خانمجان نداشت رفت سراغ بلیط! یه ویزای 6 ماهه گرفتن با یک بلیط دو طرفه 6 ماهه! خانم جان گفته بود شاید خوشمون اومد بیشتر موندیم!!!!قرار بود همونور بلیط برگشتشونو اکی کنن برگردن! با این تفسیر که اونجا همهچی حساب کتاب داره، هروقت خواستیم برگردیم، دوساعت بعدش ایرانیم!
از بدو ورود و دو سه روز اولشون بیاطلاع بودیم که روز سوم زنگ زدن و گفتن این خونهایی که ما گرفتیم اصلا برق نداره و اینقد همهچی گرونه که هیچی نمیتونیم بخوریم! نون و لوبیا میخوریم! یه کاری بکنید ما برگردیم! تا یک ماهه دیگه بلیط نیست!!! قرار شد فرداش بهمون خبر بدن و یه خاکی بریزیم تو سرمون! که باز تا سه روز بیخبر بودیم ازشون! تا روز ششم فهمیدیم که از دختر خانمجان خواسگاری شده! تو تاجیکستان و پسره افغان! اقا من مشکلی با افغانیها و هیچ قوم وبنی بشری ندارم! اما آخه آدم به همسایش نمیتونه اعتماد کنه ، بعد بری تو تاجیکستان و یک پسر افغانی از دخترت خواسگاری کنه و توام به شک بیفتی قبول کنی یا نه!!! خو ادم نیاز به اره پیدا میکنه البته برای بریدن شاخهای رویسرش! هیچی قضیه جدی شد! واقعا میخواستن دخترشونو بدن به پسره، فک میکردن بخت دخترشون با تفاسیر اون فالگیره داره باز میشه. از نصیحت کردن به استیصال رسیدیم و از پسره پرسیدیم که گفتن کارش نفته! چاهه نفت داره! وقتی باهشون حرف میزدی با ذوق بهت میگفتن که وووی فک کن طرف چاهه نفت داره! یعنی من اون روزا بهمون اتصال سیمی که گفتم فک میکنم، جای عقل توی ذهن خانمجان گذاشتن هم شک کردم! آخه یه تیکه سیم هم خیلی عاقلتر از این حرفاس! ما که حریفشون نشدیم شماره دادن، شماره گرفتن تا پسره بیاد ایران خواستگاری! آقا ما ذهنمون به هرسمتی رفت! نکنه قاچاقچی کلیه باشه طرف! نکنه واسه حمل مواد میخواد! خلاصه هرچی که بود و پسره هرکارهایی بود عقل به خرج داد نیومد. هنوز هم بعد 3 ماه(اوایل تیر رفتن)گاهی میگه واسه دخترم خواسگار فرنگی اومد قبولش نکردیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر