یک پای وسط معرکه منم! خر دجال چه کاره‌اس؟

دست خودم نیست وقتی دونفر باهم مشکل دارند میخواهم یک پایی وسط کارشان بدوانم تا باهم خوب شوند و رفاقتشان عیار سابق را داشته باشد ولی کار از آنجایی خراب می‌شود که هیچ‌وقت درست نمی‌شود. خودم خراب می‌شوم جای این‌که رابطه درست شود و جالب‌تر این‌جای قصه است که آن دو باهم خوب می‌شوند ولی من شتر کینه‌هاشان می‌شوم. هرچه هست این پا دواندن در امور به اصطلاح خیر را از پدر به ارث بردم و خراب شدن بعدش را هم.
 انگار روزمان روز نمی‌شود اگر وارد این‌دست مسائل نشویم. قضیه منوط به آشتی دادن هم نمی‌شود و قضیه از جایی وخیم‌تر می‌شود که هم پدر و هم من جاهایی گیر می‌کنیم که پایمان همچی تا آلت تناسلیمان توی ماجرا می‌رود و مسئله‌ایی که به خر دجال هم ربط ندارد به ما ربط پیدا می‌کند و نمی‌شود کاری نکرد. یادم هست زمانی برای دخترخانم‌جان خواستگاری پیدا شده بود که به پدر اطلاع داده بودند که به خاندان خانم‌جان قضیه را خبر دهد. فک می‌کنید چه شد؟! خانم‌جان من به پدر گفته بود که نمیخواد از این دست خوش‌خدمتی‌ها بکنی!  پدر من تا مدتی دچار دو نقطه خط به صورت حاد شد!
باید بروم بدهم این پای من را قطع کنند تا نکند وارد ماجرایی شود و باز روزمان روز شود!