کی بود دقیقا! عاشورای 88 بود! دوستم تیر خورد، دوست دوران نوجوانی دوست بازیهای فوتبال کوچه، دوست فیفا، رفیق همیشگی پایهی شنا و دوست بی حوصلگیهای شبهای تابستان.
سالم رفت، یعنی آن روز تا زیر پل حافظ سالم بود، سالم نماند.
اون روزا چی شد؟ سیاسیش نمیکنم خیلی چیزا شد، نمیذاشتن عمل بشه! پدر اون روزا خیلی درگیر شد. پدر به هرکی میشناخت زنگ زد، به هرکی به هرچی هر آبروئی هرجائی داشت گذاشت که بگذارند بیاید بیرون. بگذارند عمل شود. همش کار پدر نبود اما با کمک هر کسی بود عملش کردن زنده موند فلج موند.
وقتی شنیدم تیر خورد صورتم داغ شد، حرص خوردم، فقط راه میرفتم و بدوبیراه نثار جان افراد مختلف میکردم جای گلولهاش در بدن من میسوخت. پدر ساکت نشسته بود کناری و فکر میکرد و گه گاه زنگ میزد به این به آن. هرچه بود گذشت، داغِ دیده درمن فروکش کرد اما در پدر تا هنوز هست.
اون روزها پدر تهران نبود. اولین فرصتی که تونست رفت تهران و دیدن دوستِ من! اما این فاصله دیدن برای من تا امشب ادامه داشت.لعنت به من. سه سال بعدِ تیر خوردنش، نقش زمین شدنش تازه من رفتم دیدنش. چقد سرحال و دل زنده بود و مادرش چقد شکسته. پدرم دوست قدیمی پدرش بود منم دوست قدیمی پسرش! چقد تفاوت از پسر تا پدر.
همین بهار امسال بود که رفتن آلمان، پدرش خونشو در رهن بانک گذاشت و وام برداشت 100 میلیون! خیلیه نه؟ هیچی نیس واسه کسی که میخواد لااقل پسرش ادرار خودشو بتونه کنترل کنه، که نشد، نتونس. رفته بودن آلمان و دیدن که آلمانیها حاضرن بهشون پناهندگی بدن. یه حالیه که نمیشه توصیف کرد. پدری که پسرش فلج شده، تیر این حکومت به چشمش رفته بعد برگردد به چشمان آنها نگاه کند و بگوید من ذرهایی از خاک ایران را به اینجا ترجیح نمیدهم و پسری که کنارش روی ویلچر نشسته با تمام وجود تائید کند را باید چی کار کرد؟ انگ دیوانگی بهش زده بودن که بابا تو دیوونهایی ایران مگه چی داره؟!
پ.ن:تیتر ازبیدل
پ.ن2:ای داد از پ.ن که اشک آدم را در میآورد. ای داد(نخواهم نوشت)
پ.ن3: چقدر خودمان را میکشیم که برویم چقدر آدمهایی که خودشان را در معرض کشتن قرار میدهند و نمیروند.
پ.ن4:باید ببندم بروم در دکان خودم! پسر فلج بود اما حالش از همه ما بهتر بود. اینقد روحیه داشت و دل زنده بود که ما هیچ ما نگاه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر