چشم بندی بود، چشم من بسته به اندک نگاهی از تو بود
چشم بسته بودم به چشمانت
اما دریغ
چشمانت بسته بود
توی حد فاصل مرگ و زندگی یه جائی باید باشه که اسمش خراباته! دیر مغانه مسلموناس! یه پیری همون دور و برا وایساده واسه هرکی یه جوری قدح پر میکنه. تو چشات زل میزنه و هر آنچه نباید را، انگار باید ببینه و بعدش ساقی چشمات میشه! قدح چشماتو پر میکنه و بعدش میمیری.