بند بند وجودم بند تو شده وباقی هیچ

خارج رفتن من هم شده یه توپ که هرکی از راه رسیده بهش یه لگد زده! از پدر ومادر وفامیل گرفته تا دوست وآشنا و غریبه دیگه هرکی رسیده یه لگدی به این وضعیت وارفته‌‌ی من زده و خواسته منو از باد کردن این توپ منصرف کنه! نوبرانه این قضیه برمیگرده به همکارم که هنوز حکم ریاستش رو که قراره وقتی رئیسش شد مدیر! ابلاغ کنن و هنوز تا ابلاغ حکمش باید وایسه کنار زمین و پرچم بزنه و تا سوت داوریش مونده هنوز!حالا این بنده خدا برای 30 سال آینده من تصمیم گرفته و فقط مونده تو روزنامه آگهی بده که مسئول فیلان قسمت اداره توئی! خر تر از هرخری توئی! خیلی هم شیک! خیلی هم مجلسی! حالا هی بیا بهش بفهمون که برادر من، خر من از موقعی که شروع کرد به توت خوردن وشد خرتوت، قاطر بوده و توی این زیرشکم آینده‌ایی متصور نیس که می‌خوای بزرگش کنی و به فکر مدرسه رفتنش باشی! البته بگم شکرخوردم که شکر رو زمین بریزم! دم همشون سوت بلبلی که هوای منو دارن و می‌خوان منو تو اداره نیگه دارن و مانع از رفتن من بشن که هرکی جای من بود همین‌جا  می‌موند! ولی من آدم موندن و ساختن نیستم! میزنم می‌سازم و قبل فروشش تخریبش می‌کنم! یعنی همیشه تو زندگیم کولم پشتم بوده و هرجائی احساس کردم که دارم بند میشم بند بند وجودم به رعشه افتاده و بند شدن رو بند انداخته!

هیچ نظری موجود نیست: