در من نگر درمن نگر بهر تو غمخوار آمدم

گاهی برای مقابله با آتش باید آتش روشن کرد گاهی برای مبارزه با تاریکی باید به تاریکی پناه برد و گاهی برای مقاومت دربرابر غم باید چشمهارو بست و به استقبال رفت 
گاهی واقعا گریزی
 نیست

سردر ورودی آخرین شهر از هفت شهر عشق یه پیری نشسته و فقط نگاه میکنه! به چشات! همین براش کافیه! باید توی چشات یه حزنی ببینه که توی وجودت همراه وجده، باید از حزنت وجد داشته باشی، باید کاسه کاسه نگاهت پر باشه از حزن نگاهی که برات وجد داشته، باده مستی بوده. باید در طلبش سرمه عشق به دیدگانت کشیده باشی و مرده باشی.

هیچ نظری موجود نیست: