باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم

راه میری تو کویر، شب شده، سوز سرما میاد میخوره به تنها قسمتی که نپوشوندی و لرز بدنتو برمیداره. بالا رو نگاه میکنی انگاری جشنه! انگاری هرروز تو آسمون اومدن یکی، رفتن یکی رو میشمرن، جشن میگیرن! یکی چشمک میزنه! انگاری خدا همیشه همه‌جا هست واسه تو کویر همیشه تره همه‌جاتره! سرتو میاری پائین روبروت پر شده از خالی! تنها جائیه که هیچ رو می‌بینی از جلو از نزدیک.

رفتیم جلو دست داد! دستاش یخ زده بود بغل کرد، بغلش سرد بود احساس امنیتو که از بغل بگیری دیگه هیچی نداره! اون بغل، بغل نیس! صورتش سرخ شده بود و چشماش لاله‌زار.غم تو چهرش موج می‌زد و وجودش تماما داد میزد :درمان که کند مرا که دردم هیچ است!!

پ.ن:کسی که 50 سال زندگی مشترک داره با مرگ همسرش خودش هم میمیره حتی اگه زنده باشه!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

درمان که کند مرا که دردم هیچ است؟؟

به قول حضرت مولانا دردی ست غیر مردن، آن را دوا نباشد... پس من چگونه گویم... این درد را دوا کن؟